جدول جو
جدول جو

معنی گرفت گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

گرفت گرفتن(زَ بَ تَ)
نکته. عیب گرفتن. خرده گرفتن. غلط گرفتن بر...:
بر وی بهانه می جستند که از زبان وی چیزی بهانه گیرند و بر وی گرفت گیرند که بدان سبب او را ملزم گردانند. (دیاتسارون ص 114).
کسی گرفت نگیرد حدیث مستان را
نهان کشیده چه منصور را بدار عبث.
محمدقلی سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
گرفت گرفتن
عیب گرفتن خرده گرفتن: بروی بهانه می جستند که از زبان وی چیزی بهانه گیرند و بروی گرفت گیرند که بدان سبب او را ملزم گردانند. کسی گرفت نگیرد حدیث مستان را نهان کشیده چو منصور را بدار عبث. (محمد قلی سلیم)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرو گرفتن
تصویر گرو گرفتن
گرو گرفتن، چیزی را به رهن گرفتن، گرو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرم گرفتن
تصویر گرم گرفتن
کنایه از با کسی به گرمی و محبت صحبت کردن، اظهار دوستی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرد گرفتن
تصویر گرد گرفتن
اطراف و جوانب کسی یا چیزی را گرفتن
کنایه از محاصره کردن
فرهنگ فارسی عمید
(زَ گَ زَ / زِ رَ تَ)
مشتعل شدن
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ سَ گَ دی دَ)
کنایه از حمایت کردن باشد. (برهان) (غیاث اللغات). جانب داری کردن:
وقت است که تابند رخ از جانب آتش
گیرند خلایق طرف ابروی آن را.
جمال الدین سلمان (از آنندراج).
نگرفته ز انصاف تو در معرکۀ لاف
شادی طرف شادی و غم جانب غم را.
محمد عرفی.
، گوشه نشینی. (برهان) (غیاث اللغات) ، سرحدگیری. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(زَ خوَرْ / خُرْ دَ)
گردکسی یا چیزی را گرفتن. اطراف و جوانب او را گرفتن. محاصره کردن. اغتفاق. (از منتهی الارب) :
گسست و به خاک اندر آمد سرش
سواران گرفتند گرد اندرش.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ / رِدَ)
از چیزی گرد ستردن. پاک کردن گرد. زدودن گرد
لغت نامه دهخدا
(دَ گَ دی دَ)
چیزی را یا شخصی را به رهن گرفتن. چیزی را در مقابل وامی از وام گیرنده به گرو خواستن
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ فَ)
خوگر شدن. انس گرفتن. مونس و همدم شدن. دوستی و موافقت. الفت داشتن. سازواری. با هم آمیختن: او را پیوسته بخواندندی تا حدیث کردی و اخبار خواندی و بدان الفت گرفتندی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 106). هرآینه مقابح آنرا (جهان را) بنظر بصیرت بیند... و با یاد آخرت الفت گیرد. (کلیله و دمنه).
چنان بدام تو الفت گرفت مرغ دلم
که یاد می نکند عهد آشیان ای دوست.
سعدی (بدایع).
یاری که باقرینی الفت گرفته باشد
هر وقت یادش آید تو دمبدم بیادی.
سعدی (طیبات).
بسکه دل الفت بمشک از شوق آن کاکل گرفت.
دانش (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زِ کَ دَ)
بمعنی به گریه انداختن است. گریان ساختن. به گریه درآوردن، چنانکه روضه خوان از مستمعان
لغت نامه دهخدا
(زَدَ)
اذعان. اقرار. مقر آمدن، متعهد شدن. بعهده گرفتن. تعهد کردن. پذیرفتن: خدا چنانکه داناست بر آنکه من آن را گردن گرفته ام و داناست برآنکه وفا خواهم کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ گُ تَ)
بیزار شدن. رمیدن: مردم از او سیر نگردد و طبع نفرت نگیرد. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
(چَ کَ دَ)
گرم گرفتن بالله، بدوستی و مهربانی با کسی رفتار کردن. معاشرت کردن
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ سَ گَ تَ)
مرادف طرف بستن از چیزی:
در ته سایۀ زلفی ننشینم هرگز
هیچ طرفی دلم از طرف کلاهی نگرفت.
علیقلی بیگ خراسانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مشتعل شدن شعله کشیدن، از شدت حرارت بجان آمدن و بی تاب شدن: وای، گر گرفتم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرو گرفتن
تصویر گرو گرفتن
چیزی یا شخصی را بعنوان رهن گرفتن رهن ستدن مقابل گرو دادن
فرهنگ لغت هوشیار
پاک کردن گرد و غبار چیزی زدودن گرد، پوشیده شدن از گرد و غبار. گرد گرفتن کسی یا چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرف گرفتن
تصویر طرف گرفتن
حمایت کردن، گوشه گرفتن، سر حد داری کردن، طرف بستن از چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
بیزار شدن کراهت یافتن: ... از بهر آنکه ذوق شعر خلل میکند و طبع از آن نفرت میگیرد. نفرت نمودن، نشان دادن کراهت بیزاری نمودن: طبع شعراء عرب از قبول آن نفرت کلی ننمود
فرهنگ لغت هوشیار
بگریه وا داشتن: روضه خوان از مستمعین خیل گریه گرفت. یا گریه گرفتن کسی را. بگریه در آمدن او: از مشاهده وضع بدبختیها گریه اش گرفت
فرهنگ لغت هوشیار
اقرار کردن مقر آمدن، بعهده گرفتن پذیرفتن: خدا چنانکه داناست برآنکه من آنرا گردن گرفته ام
فرهنگ لغت هوشیار
گرم گرفتن با کسی. اظهار دوستی کردن با وی معاشرت کردن: یکی دو نفر از شاگردهای تنبل با او گرم گرفتند آن هم برای اینکه از روی حل مسئله ریاضی و تکلیفهای او رو نویس بکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرف گرفتن
تصویر طرف گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
جانبداری کردن، گوشه گرفتن، سرحدداری کردن، سود بردن از چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرد گرفتن
تصویر گرد گرفتن
((گَ گِ رِ تَ))
خاکروبی کردن، خاک آلود شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرم گرفتن
تصویر گرم گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
کسی را مورد تفقد قرار دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردن گرفتن
تصویر گردن گرفتن
((گَ دَ گِ تَ))
اقرار کردن، پذیرفتن، به عهده گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گر گرفتن
تصویر گر گرفتن
((گُ گِ رِ تَ))
مشتعل شدن، مجازاً، بسیار خشمگین و تحریک شدن
فرهنگ فارسی معین